کد مطلب:36637
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:16
آيـا در نـظـام اسـلامـي فقيه وكيل مردم است ؟ اگر جواب مثبت است چرا حكومت اسلامي رابه ولايت فقيه تعبير مي كنند , نه وكالت فقيه ؟
( وكـيـل ) به كسي گفته مي شود كه كاري به او واگذار مي شود تا از طرف واگذار كننده انجام دهد . مثلا كسي كه مسووليت انجام كاري به او سپرده شده است , اگر در اثرگرفتاري يا اشتغال نتواند وظـيـفـه اش را انـجام دهد و ديگري را براي انجام آن كاربه جاي خود قرار دهد , او را وكيل كرده است . هـمچنين كسي كه از حق معيني برخوردار است , مثلا حق امضا يا حق برداشت از حساب بانكي يا حق مالكيت دارد ,مي تواند ديگري را وكيل خود گرداند تا آن را استيفا نمايد . تـعـريـف ( وكالت ) و تبيين ( وكالت فقيه )وكالت عقدي جايز و قابل فسخ است ; يعني موكل هر زمان كه اراده كند مي تواند وكيل را از وكالت عزل نمايد . پس وكالت در جايي فرض مي شود كه اولا شخصي اصالتا حق انجام كاري را داشته باشد تا بوسيله عـقد وكالت آنرا به وكيلش واگذار كند و طبعااختيارات وكيل در همان محدوده اختيارات خود موكل خواهد بود نه بيش از آن . ثانيا : موكل هر وقت بخواهد مي تواند وكيلش را عزل نمايد . كـسـانـي كـه نـظريه ( وكالت فقيه ) را مطرح نموده اند , وكالت را به معناي حقوقي گرفته اند و مقصودشان اين است كه مردم داراي حقوق اجتماعي ويژه اي هستند و باتعيين رهبر , اين حقوق را به او واگذار مي نمايند . ايـن نـظـريـه كـه اخيرا توسطبرخي به عنوان نظريه فقهي مطرح شده است , در تاريخ فقه شيعه پيشينه اي ندارد واثري از آن در كتب معتبر فقهي ديده نمي شود . از نـظـر حـقـوقي وكيل , كارگزار موكل و جانشين او محسوب مي شود و اراده اش همسو با اراده موكل است . وكـيـل بـايد خواست موكل را تامين كند و در محدوده اختياراتي كه از طرف موكل به او واگذار مي شود ,مجاز به تصرف است . مـنـطـبـق نبودن ( وكالت فقيه ) با نظام سياسي در اسلام آنچه در نظام سياسي اسلام مورد نظر است با اين نظريه منطبق نيست . بعضي ازاختياراتي كه حاكم در حكومت اسلامي دارد , حتي در حوزه حقوق مردم نيست . مثلاحاكم حق دارد به عنوان حد , قصاص و يا تعزير , مطابق با ضوابط معين شرعي كسي رابكشد يا عضوي از اعضاي بدن او را قطع كند . ايـن حـق كه در شرع اسلام براي حاكم معين شده , براي آحاد انسانها قرار داده نشده است ; يعني هـيـچ كـس حـق ندارد خودكشي كند يا دست و پاي خود را قطع كند و چون هيچ انساني چنين حقي نسبت به خودندارد , نمي تواند آن را به ديگري واگذار كند و او را در اين حق وكيل نمايد . از ايـن رو مـي فـهميم حكومت حقي است كه خداوند به حاكم داده است نه اينكه مردم به او داده باشند . اصـولا مالكيت حقيقي جهان و ولايت بر موجودات , مختص به خدا است وتنها اوست كه مي تواند اين حق را به ديگري واگذار نمايد . ولايـت و حـكومت حاكم اسلامي به اذن خداست و اوست كه براي اجراي احكام خود به كسي اذن مي دهد تا در مال و جان ديگران تصرف نمايد . بـديـن تـرتـيب اختيارات حاكم به خواست مردم - كه در اين نظريه موكلان فقيه فرض شده اند - محدود نمي شود . از سـوي ديگر , حاكم شرعي بايد دقيقا طبق احكام الهي عمل كند و حق سرپيچي ازقانون شرعي را ندارد و نبايد بخاطر خواست مردم دست از شريعت بردارد . بنابراين , محدوده عمل حاكم را قانون شرعي معين مي كند نه خواست مردم . در حـالـي كـه اگـر حـاكـم , وكـيـل مردم فرض شود پيروي از خواست مردم براي او لازم است واخـتـيـارات او محدود به خواست موكلان مي شود و نيز مردم مي توانند هر وقت بخواهندفقيه را عزل نمايند حال آنكه عزل و نصب حاكم شرعي به دست خداست .
پرسشها و پاسخها
مصباح يزدي - محمد تقي
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.